

چند تا حکایت از گلستان خوندم گفتم بد نیست دو سه تاشم اینجا بنویسم.
-------------------------------
لقمان را گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان هر چه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم.
نگویند از سر بازیچه حرفی کزان پندی نگیرد صاحب هوش
و گر صد باب حکمت پیش نادان بخواند آیدش بازیچه در گوش
گلستان سعدی - باب دوم (در اخلاق درویشان) - حکایت 21
************
عابدی را حکایت کنند که شبی ده من طعام بخوردی و تا سحر ختمی در نماز بکردی صاحب دلی شنید و گفت اگر نیم نانی بخوردی و بخفتی بسیار ازین فاضل تر بودی.
اندرون از طعام خالی دار تا درو نور معرفت بینی
تهی از حکمتی به علت آن که پری از طعام تا بینی
گلستان سعدی - باب دوم (در اخلاق درویشان) - حکایت 22
************
حکایت شماره 30 رو هم خودتون بخونید :)
************
ارامش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان هِلو های
با دشمنان اوکی بای